حالا دیگه همه میدونن!

سلام

سلام بازم سلام به غار تنهایی خودم چقدر وقته نیومدم اینجا چقدر وقته دور شدم از همه چی چقدر این وبلاگ و اون روزا برام دور و مبهم شدن من الان مامان دو تا دخترم دو تا دختر ناز ولی خودم چی؟ همچنان درگیرم با خودم با راهم با فکرم با زندگیم با همه چی زندگیم مثل یه کشتی تو یه دریای نا آرومه همش انتظار دارم این دریای خروشان آروم بشه و ساکت ولی هر بار یه موج محکم تر بهم میخوره داغونم داغون بدجوری انقدر که حتی تصورش برا خودمم سخته انقدر که تک تک اعضای بدنم درد میکنه فقط میتونم بگم برام دعا کنید برای آرامشم برای روحم برای خودم احتیاج به یه آرامش ابدی دارم   ...
3 آذر 1398
1